فیکشن[محکوم شده] part47

𝕻𝖆𝖗𝖙 4 7

مـرد فقـط بـه زن خیـره شـد و سـکوت کـرد.


میـدونـست کـه خـود همـسرش هـم بـه حـرفاش بـاور نـداره و مـیدونه که پسـرش هنـوزهـم اون دختـر رو دوسـت داره و بیـخیالـش نمیـشه.

امـا فقـط سـر تکـون داد و چیـز دیـگه‌ای نگـفت.

زن هـم نفـس عمیـقی کشیـد و سعـی کـرد آرامـش خـودش رو بـدست بیـاره.

بعـد از چنـد ثـانیـه زن بـا صـدای گرفـته‌ و آرومـی گفـت:

_بلـند شـو بـاید بـریم اداره پـلـیس...


و مـرد بـدون گفـتن حـرفی اضـفه بلنـد شـد و بـه سمـت دستـشویی رفـت تـا قبـل از رفـتن صـورتش رو بشـوره.




                                         *
*
*



بـا لبـخنـد و ذوق بـه لـباس عـروس داخـل تنـش نگـاه میـکرد و از ذوق و هیـجـان آروم جیـغ میـزد.

بلـاخـره داشـتت ازدواج میـکردن!!
اون روز رسیـده بود...
بعـد مـدت هـا همـه چیـز داشـت عـالی پیـش میـرفت،
تـا الـان کـه عـالی پیـش رفـته بـود و بـاید همیـنطـور هـم ادامـه پیـدا میکـرد.

هـردو خـانواده راضـی بـودن و تمـام تـدارکـات حـاضر شـده بـود.

لـباسـشو پـوشیده بــود و آرایـشش هـم بـه لطـف میـکاپ آرتـیست تکـمیل شـده بـود.
امـروز بـرای اولـین بـار از خـودش راضـی بـود و از قیـافش ایـراد نمیـگرفت.
شـاید بـه خـاطر میـکاپ؟

اهمـیتی نـداد.
الـان مهـم ایـن بـود کـه پشـت اون در کلـی مهمـون منتـظرش بـودن...و البـته مـرد جـذابی کـه کـت و شلـوار بـه تـن داشـت!

بـا دسـت گـل داخـل دستـش و لبخـندی کـه از کلـه‌سحـر روی لبـاش بـود و هنـوزهـم پـاک نشـده بـود،منتـظر بیـرون اومـدت عـروسش از اون اتـاق بـود.

لعنتـی!ثـانیه هـا بـراش مثـل یـک سـال میگـذشتن و صـبر پسـر هـر لحظـه کمتـر میشـد.

میخـواست فقـط هـرچـه سـریعتـر اون دختـر از اتـاق بیـاد بیـرون و اون رو بتـونه داخـل لبـاس سفیـدش ببینـه.

هـردوی اونـها بـا خـوشحـالی و ذوق منتـظر دیـدن همـدیگـه بـودن.
میخـواستن هـرچـه سریعـتر ایـن روز شیـرین رو در کنـار هـم سپـری کـنن و سریـعتر حلـقه هـا رو در دسـت همـدیگه بزارنـد.

مـاننـد دو کـودک کـه بـه آنـها قـول خـوراکی و شـهربـازی داده شـده بـود،بـی طـاقت و هیـجان زده بـودند.
بـی خبـر از اتـفاق شـومی کـه قـرار بـود رخ بـده و اونـهارو بـرای مـدت خیـلی طـولانی از هـم دور کنـه و عشـق رو بـه حـس نفـرت تبـدیل کنـه...

اینم پارت بعد به خاطر این چند وقت غیبتم🙂🤌
اگه بتونم بنویسم وسط هفته یا فرداهم دوباره پارت خواهیم داشت.
لایک و کامنت🖤✨️
دیدگاه ها (۲۴)

فیکشن[محکوم شده]part48

بلاخره امتحانام تموم شد

فیکشن[محکوم شده] p46

مرواریدام پدربزرگم فوت کرده🖤بعد از سه روز تازه وقت کردم بیام...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط